[تـــــــــازنده ایم رزمنـــــده ایم]
بـــــه یـاد شهـــدا
قالب وبلاگ

«بِســــمِ الـله الـرحـمن الــــــــــــــــرحیـمـ»

وَإِن یکادُ الَّذِینَ کفَرُ‌وا لَیزْلِقُونَک بِأَبْصَارِ‌هِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکرَ‌ وَیقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ  وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکرٌ‌ لِّلْعَالَمِینَ

 

درجهـت به ثمر رسیدن و استمرار نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بیش از دویست و بیست هزار انسان پاک,مومن و شایسته در راه خدمت به دین و سعادت مردم,تمام هستی خود را نثار کردند.این شایستگان,شهیدان عزیز و بزرگواری هستند که تنها خداوند متعال می تواند معرف آنها باشد.

پراکندن عطر شهادت,احیـاوحفظ فرهنگ جبهه و جنگ,جهاد و تکریم مجاهدتهای شهیدان رسالت بزرگی است بر دوش تک تک ما...وبه همین مناسبت امروز یاد ها را با یادواره یادگاران عارف پیشه که عاشقانه جان در راه حق تعالی به امام زمان خویش تقدیم نمودند پاس می داریـم.


برچسب‌ها:
[ جمعه 2 بهمن 1398برچسب:, ] [ 14:30 ] [ zahra-abedzadeh ] [ ]


سنم كم بود، گذاشتندم بي‌سيم‌چي؛ بي‌سيم‌‌چي ناصر كاظمي كه فرمانده‌ي تيپ بود.
چند روزي از عمليات گذشته بود و من درست و حسابي نخوابيده بودم. رسيديم به تپه‌اي كه بچه‌هاي خودمان آنجا بودند. كاظمي داشت با آنها احوال‌پرسي مي‌كرد كه من همان‌جا ايستاده تكيه دادم به ديوار و خوابم برد.
وقتي بيدار شدم، ديدم پنج دقيقه بيشتر نخوابيده‌ام، ولي آنجا كلي تغيير كرده بود. يكي از بچه‌ها آمد و گفت: «برو نمازهاي قضايت را بخوان.» اول منظورش را نفهميدم؛ بعد حالي‌ام كرد كه بيست و چهار ساعت است خوابيده‌ام. توي تمام اين مدت خودش بي‌سيم را برداشته بود و حرف مي‌زد.

وسايل نيروهايم را چك مي‌كردم. ديدم يكي از بچه‌ها با خودش كتاب برداشته؛ كتاب دبيرستان. گفتم «اين چيه؟» گفت: «اگر يه وقت اسير شديم، مي‌خوام از درس عقب نيفتم.» كلي خنديدم.


عادت داشتند با هم بروند منطقه؛ بچه‌هاي يك روستا بودند. فرمانده‌شان كه يك سپاهي بود از اهالي همان روستا، شهيد شد. همه‌شان پكر بودند. مي‌گفتند شرمشان مي‌شود بدون حسن برگردند روستايشان.
همان شب بچه‌ها را براي مأموريت ديگري فرستادند خط. هيچ كدامشان برنگشتند. ديگر شرمنده‌ي اهالي روستايشان نمي‌شدند.


برچسب‌ها:
[ جمعه 3 دی 1395برچسب:, ] [ 15:3 ] [ zahra-abedzadeh ] [ ]

 

 

 

گفت: اسكله چه خبر؟

گفتم: «منتظر شماست كه برويد شهيد شويد.»

خنديد ، چند قدم جلو رفت، برگشت نگاهي كرد و دوباره رفت.

جسدش را كه آوردند گريه ام گرفت. گفتم : من شوخي كردم.» تو چرا شهيد شدي؟!


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 2 دی 1395برچسب:, ] [ 14:42 ] [ zahra-abedzadeh ] [ ]

ر

 

مـے آمَـدے وَ اَز تو بِجُـز اُستُخـوان نَــبود
جُـز یِکـ طَنـــــآب روی دو دَستَـت نِشـان نَبود
               
    ✯✯✯   

بـآ گِریـه دَســـت هـآے تورآ بـآز می کُنیـم
مـآرآ جُـز اَشـک هیـچ بِـه چِشمـآنِمـان نَبود
    
          ✯✯✯          
کـآش آسِمــان زِ مَرگِ پَرَسـتو بِه سَر زَنـَد
کـآش ایـن زَمیـن زِ دآغ شُمـآ پیرهَـن دَرَد
                 
   ✯✯✯   
کـآش اُستَخـوان آمَـدِ این نوحِــه بِشنَوَد
مـآ دآغــدآر روح شُمـــآییم الـی الابـد


برچسب‌ها:
[ جمعه 2 بهمن 1394برچسب:, ] [ 15:13 ] [ zahra-abedzadeh ] [ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

خوش اومــــدید
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان شَهیــــدآن زِنـدِه اَنـد اللـه اکبـــــــــر و آدرس shahidan12.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشيو مطالب
بهمن 1394
لینک های مفید


پزشک قلب | 


امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:









استخاره با قرآن کریم
دریافت کد استخاره آنلاین